تصویر

مهدی کامجو جمعه, 10 اسفند 1386 0 نظر

شعر دل

ميون تاريکي شب دلم نفس کم مياره توي هجوم سايه ها قدرت خوندن نداره جا مي مونه نبض صدا تو التهاب هنجره وقتي بازم نگاه تو ميبينه پشت پنجره ميشکنه تنگ غصه ها تو تپش ثانيه ها اما هنوز دلواپسم ميون حجم اين صدا خسته ام از حادثه اي که عشقو از من ميگيره دلش ميخواد آرزو هام رنگ سياهي بگيره همسفري نيست واسه من تو دل غربت شبم پلکامو رو هم ميزارم تا تو را از ياد ببرم غصه نخور تنها ميرم چيزي نمي خوام از نگات انگار ديگه بدونه من حروم نميشه لحظه هات

اشتراک گذاری -

برچسب -

همه نظرات

مرتب شده بر اساس :