تصویر

مهدی کامجو شنبه, 15 فروردین 1388 0 نظر

ه سینه می زندم سر ...

به سینه می زندم سر، دلی كه كرده هوایت دلی كه كرده هوای كرشمه‌های صدایت نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس كشتن و پرهیز كه آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی برون كشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی‌كنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت گره به كار من افتاده است از غم غربت كجاست چابكی دست‌های عقده‌گشایت؟ به كبر شعر مَبینم كه تكیه داده به افلاك به خاكساری دل بین كه سر نهاده به پایت "دلم گر

اشتراک گذاری -

برچسب -

همه نظرات

مرتب شده بر اساس :